غروب سیزدهبهدر بود و بارون میبارید. هوا داشت گرگومیش میشد. من بودم و یه لباس نازک کهنه توی این هوای سرد. ماشینها یکی آروم و یکی تند از کنارم رد میشدند. یکی دوتاشون آبوگِلی که کنار خیابان جمع شده بود رو پاشیدند روی من. ناراحت نشدم. نباید ناراحت میشدم؛ چون من رو نمیشناختند
تخم مرغ جنگی
1402/12/28
درخت شصت متری
1402/12/26
گیوه های پدربزرگ
1402/12/23
مارهای ضحاک
1402/12/21
شوداری
1402/12/19
پندکبریتی2
1402/11/30
پندکبریتی1
1402/11/28
لقمه مهسا
1402/11/23
ماه عسل
1402/11/22
سرهنگ
1402/11/21
ادای آقای معلم
1402/11/17
خلبان جوان
1402/11/16
بلیزر
1402/11/15
خُلُکِ شهری
1402/11/14
ماجرای خر
1402/11/11
خاطرات سونا
1402/11/10
آچمز
1402/11/9
مش مراد
1402/11/8